آریساآریسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات آریسا

اولین پارک بازی دخترم

سلام به دختر یکی یدونه ی من خوبی مامانم ؟ امیدوااارم همیشه خوب سلامت باشی عزیییز دلم دختر یکی یدونه م امروز 1شنبه 20 دی 1394 برای اولین بار باهم رفتیم پارک ساحلی و کلی بازی کردی آخ که دخملم چقد بهش خوش گذشت و چقد بازی کردی فدات بشم مامانی، آخ وقتی میبینم شما اینقد خوشحالی و اینقد زوق میکنی دلم میخواد هر روز ببرمت ددر حالا ببینیم امروز چ عکسایی گرفتیم دختر یکی یدونه ی من رو سرسره قربووون قد و بالات بشم مامانی تاب تاب عباسی ... اینقد قشنگ تاب تاب عباسی میخونی داش امیر خوشگلم آریسا در آغوش داداش بعد از فرود آمدن دخترم از سرسره میخواد برعکس بره بالا الهی دورت بگردم تاب تاب عباسی این...
20 دی 1394

دندون11 و 12 هم

سلام دختر ناز من ، خوبی مامانی ؟ دندونات جدیدت مبارک ! دوتا دوتا دندون میاری ، باز دو تا دندونت باهم در اومد ، مبارک باشه عشق من  دو تا دندون خوشگل و کار پایین در آوردی ، مبااارکه عشق من ببوووووس بووووووس
12 دی 1394

سه تا دندون جدید

سلام دختر ناز و قشنگ من خوبی مامانم؟آخ فدات بشم شیرین من ؟ دخترم الان خوابی و اینقد شیرین خوابیدی که نگو ...  دخترم دندونای جدید مبارک ، سه تا دندون جدید در آوردی مبارک باشه خانوووووم عزیییییزمی مامانی دو تا بالا و یدونه جلو پایین سمت چپ دخترم دیشب ساعت 12.30 خوابیدی و منم از چرت بیدارشدم و تصمیم گرفتم 3 تا پست نیمه کاره ای رو که قبلا نوشته بودم رو آپ کنم تا 2.30 بیدار بودم ، شرمنده ک دیر ب دیر میام آخه اصلا وقت نمیشه ....!!! ایشا... بزودی مثل قبلا برات زود به زود آپ میکنم این برا روز عاشوراس که رفته بودیم بیرون این بلوز خوشگل هم وقتی مامان عزیز تابستون رفته بود مشهد برات خریده ولی خیلی برات بزرگه و خیلی بهت میا...
10 دی 1394

رفتم تهران دلم واس باباحاجیم تنگ شد

سلام دختر ملوسم و مهربونم خوبی مامانم ؟ دختر مهربووونم هر چقد از مهربونیات بگم کم گفتم اینقد مهربوووونی که نگو ، خیلی دوست دارم چند روزی که تهران بودیم ، تقریبا 4 روز تهران موندیم ، تو این چد روز هر روز داداسهیل زنگ میزد و باهاش حرف میزدی وقتی صدای دادا رو میشنیدی یه جیغی میزدی که نگو  و بعضی وقتا خونه ی خاله کنترل تلویزیون رو بر میداشتی و دادا دادا میکردی دلم برات میسوخت که اینقد تو رو از دا دا دور نگه داشتم ببخشید دختر نااااز من خب بریم سر اصل مطلب ، وقتی ما برگشتیم اول رفتی مامان عزیییز رو رسوندیم خونه و بعد رفتیم پیش باباحاجی و عزیییز جون ، باباحاجی رفته بود مسجد مراسم یکی از آشنایان بود ( خدا رحمتشون کنه ) عزیز جون رو ...
6 دی 1394
1